در وصف پدر و مادر

نوشته شده توسطرحمتي 23ام فروردین, 1396

مـادرم    شبنم گلبرگ حیات

پــدرم    عطر گل یاس بقاست

مـادرم    وسعت دریای گذشت

پــدرم    ساحل زیبای لقاست

مـادرم    آئینه حجب و حیا

پــدرم    جلوه ایمان و رضاست

مـادرم    سنگ صبور دل ماست

پــدرم    در همه حال کارگشاست

مـادرم    شهر امیداست و هنر

پــدرم    حاکم پیمان و وفاست

مـادرم    باغ خزان دیده دهر

پــدرم    برسرما مرغ هماست

مـادرم    موی سپید کرده زحزن

پــدرم    نقش همه خاطره هاست

مـادرم    کوه وقار است و کمال

پــدرم    چشمه جوشان عطاست
تقدیم به پـدر و مـادران

استدلال علامه امینی وسوالی ک بی جواب ماند

نوشته شده توسطرحمتي 23ام فروردین, 1396

زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند.

 اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . 

آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.

به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را  می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند.

  پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت :

 قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد 

اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد.

 ضمناً تمام حضار درجلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. 

آنان  شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید . 
علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که  ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید . همه قبول کردند .
 سپس علامه امینی فرمود : قال رسول الله (صلوات الله علیه ) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .

سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه  با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه حدیث را تایید کردند . 
سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک سوال از شما دارم ، بعد از کل جمع پرسید : 

آیا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها ) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت … ؟ 

اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه  ( سلام الله علیها ) چه کسی بود ؟ 
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی  یکی جلسه  را ترک کردند و با خود می گفتند  اگر بگوییم  نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه ( سلام الله علیها ) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد و اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟  در حالی که بخاری ( از سرشناس ترین علمای اهل سنت ) گفته : ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه   ( سلام الله علیها ) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر و عمر غضبناک بود “و چون مجبور می شدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب  (علیه السلام ) اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با خجالت ترک کردند.

علی

نوشته شده توسطرحمتي 23ام فروردین, 1396

​از ابتداي صبح ازل مقتدا عليست

تا انتهاي شام ابد رهنما عليست

حبل المتين محکم و برهان قاطع است

لوح و قلم عليست قدر تا قضا عليست

جاري ترين ترانه ايمان و آبرو

شبگرد دلشکسته درد آشنا عليست

از خود به خود بيا زعلي تا خدا برس

نور خدا و آينه حق نما عليست

روح عبادت است و بلنداي معرفت

سرمايه قبولي طاعات ما عليست

رکن نماز و روزه و خمس و زکات ماست

حج و طواف و مروه و سعي و صفا عليست

میلاد امام جواد ...

نوشته شده توسطرحمتي 19ام فروردین, 1396

​پدرت شاه خراسان و

خودت گنج مقامی ‍?‍

پدرت حضرت خورشید

و خودت گنج تمامی ‍?‍
غنچه ای نیست که

عطر نفست را نشناسد ‍?‍

تو که ذکر صلواتی

و درودی و سلامی ‍?‍
میلاد امام جواد (ع) مبارک باد
 

وفای ب عهد

نوشته شده توسطرحمتي 18ام فروردین, 1396

​سه برادر ، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند اين مرد پدرمان را کشته است.
امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و … هستم. يکی از شترهايم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اينها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مُرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مُرد.
امام علی (علیه السلام) فرمودند: حد را بر تو اجرا مي کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهيد.

پدرم مُرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشيد آن گنج تباه مي شود، و برادرم هم بعد از من تباه مي شود.
اميرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را مي کند؟

آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت اين شخص.
اميرالمومنين (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آيا ضمانت اين مرد را مي کنی؟
ابوذر عرض کرد: بله اميرالمومنين
فرمود: تو او را نمي شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا مي کنم!
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش را مي نمایم يا اميرالمومنين.
آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد…و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود…سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد و در حاليکه خيلی خسته بود، به نزد اميرالمومنين (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چيزی باعث شد تا برگردی درحاليکه مي توانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسيدم که “وفای به عهد” از بين مردم برود.
اميرالمومنين(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسيدم که “خیر رسانی و خوبی” از بین مردم برود.
پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتيم… اميرالمومنين (علیه السلام) فرمود: چرا؟
گفتند: مي ترسيم که *"بخشش و گذشت"*از بين مردم برود.